" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

سکوتت رو بشکن

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ

وقتی گریه می‌کنی...

نه بینی‌ت قرمز می‌شه،

نه زیر چشات تابلو پُف می‌کنه،

ولی امان از چشمات..

اون حالتِ چشات،

و اون نگاهت یه‌جوری می‌شه،

که انگار همه‌ی غمای دنیا

میان و توی دل من جا خوش می‌کنن.

 

دلم می‌خواد بگم:

بیا با هم غصه بخوریم...

یا نه،

همه‌ی غماتو بده به من.

تو فقط...

دوباره همون شیطونِ معصوم باش،

با همون خنده‌هایی

که غمُ فراری می‌دن.

 

غمِ ناراحتیتو می‌فهمم...

اما این سکوت عذاب‌آورتو

با چی آروم کنم؟

 

فقط بلدی بگی "چیزی نیست"...

و هی سکوت کنی.

 

خب بگو...

یه آدم لوس و بی‌نمک مثل من،

باید چیکار کنه

که باهاش درد دل کنی؟

که غماتو بریزی بیرون؟

که حرف بزنی؟

 

فقط...

تو مسیر رو نشون بده،

سختیِ تمامِ راه...

با من.

۰۴/۰۳/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">