" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

کجا رفتن اون خنده ها

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۲۳ ب.ظ

غمگین که شدی،

توی دلت نریز...

خودتو با غصه‌ها پیر نکن.

 

بیا با هم بشینیم غصه بخوریم.

اصلاً می‌ریم یه بسته چیپس و تخمه می‌خریم،

یه گوشه‌ی خلوت، دور از فکر و خیال،

می‌شینیم تخمه می‌شکنیم

و غصه‌هات رو با هم، دونه‌دونه می‌خوریم.

 

اون‌قدر می‌خوریم تا سبک شی،

تا یه‌هو، بی‌هوا، بخندی...

 

بعدش هم دو تا استکان چای، مهمون من؛

به افتخارِ لبخندهای قشنگی

که بی‌هیچ دلیلی

دنیا رو جای قشنگ‌تری می‌کنن.

 

اگه دلت بیشتر گرفت،

بیا و سرم هوار بکش،

داد بزن، گریه کن، خودتو خالی کن...

بذار اون غم‌های کهنه،

با خشم و بغضت بریزن بیرون.

 

من خط مقدم رو بلدم.

صف‌شکن بودن، توی ذاتمه...

بذار صف‌شکنِ غصه‌هات باشم،

تا حالِ دلت خوب بشه.

 

و اگه وسط اون‌همه درد و رنج،

بین توهین‌ها و ناحقی‌هایی که شنیدی،

دنبال مقصر گشتی...

 

توی وجود خودت دنبالش نگرد.

حق نداری خودتو مقصر بدونی.

توجیه نکن که «حتماً حقم بود»...

 

دنیا به هیچ‌کس قول نداده خوش بگذره.

و سهم خیلی از آدمای آروم و مهربون،

برخورد با نامهربونای بی‌درکه.

 

خنده‌هات، خورشیدِ زندگی‌ان...

و غم‌هات، حکمِ کسوف رو دارن؛

همون تاریکیِ سرد و سنگین

که تا عمق وجودت می‌ره...

تا تهِ تهِ دلت...

و بیرون کشیدنش، یه دمِ مسیحی می‌خواد.

 

غمگین که شدی،

فقط کافیه باهام حرف بزنی.

قدم اول با تو،

مابقی مسیر تا رسیدن به لبخندت، با من.

۰۴/۰۳/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">