بپذیریم که زندگی همینه
آقای کافکا یک کتاب داره بنام " مسخ " که خیلی جالبه
اینجوری که برادر بزرگتر خانواده حامی همه است
مواظب خواهرشه و براش هزینه میکنه تا رشد کنه و خوشحال باشه،
درامدش رو خرج خونه میکنه تا پدر و مادرش راحت زندگی کنن،
از قضا به یک بیماری دچار میشه
اولش همه دلسوزی میکنن و میگن حالا نوبت ماست که حامی تو باشیم،
کم کم به بیمار بودنش عادت میکنن و
در آخر ازش خسته میشن و وقتی میمیره، همه خوشحال میشن...
میخام بگم واقعیت زندگی همینه...
خیلی وقتا کسی شما رو دوست داره
در واقع شما رو دوست نداره و اون حسِ آرامش و امنیتی که کنارتون
بوجود میاد، رو دوست داره و هر لحظه که یک تکیه گاه بهتر پیدا کنه
شما رو رها میکنه...
خیلی خودتون رو به تعریف و تشکر آدما عادت ندین و ذوق نکنید
و خیلی بخاطر انتقاد آدما دلخور نشید...
توی این مسیر زندگی که دارید طی میکنید کسی همراهتون نیست،
از کسی توقعی نکنید که بعدا باعث رنج و دلخوریتون بشه