" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

فی البداهه

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ

مثل آن پنجره که رو به افق باز شده،

دیدنت خاطره انگیزترین تصویر است.

 

گفته بودی که برو، اینهمه آزار مده،

چه توان کرد، دلم پیش نگاهت گیر است.

 

 

۰۴/۰۲/۳۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۱)

چه ترکیب لطیف و دلنشینی... انگار حس یک پنجره‌ی باز در دل غروب رو به تصویر کشیدی 🌅
اون بند آخر واقعاً نشسته بود رو دلم: «چه توان کرد، دلم پیش نگاهت گیر است»... یه جور گرفتاریِ قشنگ، یه جور دردِ شیرین.
قلمت مستدام 🌸

پاسخ:
ممنونم🙏🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">