" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

تو پُر از ابهامی، من پُر از تردیدم

يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۹:۱۸ ق.ظ

دوست داشتن، چاقوی دولبه‌ای‌ست؛

که گاهی هم خودت را زخمی می‌کند،

و هم کسی را که برایش می‌تپی.

و گاهی...

چاره‌ای نیست جز آن‌که

چاقو را تا آخرین حد،

در قلب خودت فرو ببری،

فقط برای اینکه او زخمی نشود.

 

گاهی نمی‌دانی باید بمانی و بجنگی،

یا رها کنی...

 

بحث بر سر خودت نیست؛

تو در هر دو صورت، شکست خورده‌ای،

ویران شده‌ای...

 

حرف دل اینجاست:

چطور باید او را

از تباهیِ این عشق

امن نگه داری؟

 

آنجا که سکوتش، چنان مبهم می‌شود

که نمی‌دانی در دلش چه می‌گذرد؛

آنجا که نمی‌فهمی

ماندنت را می‌خواهد

یا رفتنت را...

دست آخر می‌مانی با خودت،

با قلبی که هر ضربه‌اش،

دعوایی‌ست میان رفتن و ماندن.

۰۴/۰۲/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۲)

هر وقت بین رفتن و موندن شک کردی، رفتن رو انتخاب کن.

پاسخ:
من بین رفتن و موندن گیر نکردم،
بین اینکه میخاد برم یا بمونم ، گیر کردم

وقتی به این فکر افتادی که آیا میخواد بری یا بمونی؛برو 

پاسخ:
شما هم که همیشه فندک گرفتین دستتون
و دنبال بنزین میگردین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">