" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

مقصد رسیدن نیست بلکه مسیره

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۰۹ ق.ظ

می‌گن آدم به وسوسه‌ی حوّا سیب رو چید،

اما من یه باور دیگه دارم...

ماجرا وسوسه نبود،

قصه‌ی دل بود،

قصه‌ی نخواستنِ گریه‌ی کسی که دوستش داری.

 

آدم سیب رو نخورد چون فریب خورد،

خورد، چون نمی‌خواست

نگاهِ شکسته‌ی حوّا رو ببینه،

نمی‌خواست اشک توی چشم‌هاش بمونه،

نمی‌تونست دلِ حوّا رو بشکنه.

 

و این وسط،

هیچ فرشته‌ای نفهمید

که گناهِ آدم،

نه نافرمانی بود، نه طمع،

فقط عشق بود،

دوست داشتنِ بی‌پناه...

 

و هنوز هم،

درد، بیشتر از گناه،

تو خودِ دوست داشتنه...

 

واسه همینه که خدا

لذت عشق رو توی وصال نذاشت،

توی جنگیدن برای رسیدن گذاشت،

توی دل‌نگرونی‌ها و خیالات،

توی قهر و آشتی‌ها،

توی خواستن و بی‌محلی دیدن...

 

انگار خدا هر کی رو بیشتر دوست داشته باشه،

بیشتر می‌ذاره بسوزه...

سوختنی که صدا نداره و سکوتِ محضه.

 

 

۰۴/۰۳/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۲)

انگار خدا آدم رو از خودش هم دور کرد

طوری که انگار آدم خودش رو اولین بار توی چشمهای دوستش دید

و چقدر بغض کرد

پاسخ:
شاید
۰۶ خرداد ۰۴ ، ۰۹:۴۴ 💕 پسر خوب 💕

چه زیبا

پاسخ:
🙏🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">