" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

یک حسِ غیر قابل توصیف

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۳۳ ق.ظ

اگر زندگی رو به کوهنوردی تشبیه کنیم.

یک مسیر سخت و طاقت فرسا که بین راه

پاهات زخم میشه و احتمالا کوله پشتی سنگین و بددستی هم داری.

حسابی تشنه شدی و عرق از سر و صورتت میریزه.

زانو درد شده باشی و لنگ لنگان راه بری

و با هزار زحمت و سختی، یه چوب پیدا کردی

که عصای زیر بغلت باشه که بهتر راه بری.

آفتاب چنان سوزان و داغ بهت میتابه، انگاری 

خدا زیر شعله رو بیشتر کرده باشه و قرار نیست

از این حجمِ گرما خلاص بشی..

اون لحظه ای که نیازمند یه لیوان آب خنک هستی تا حس کنی

هنوز زنده ای...

 

زمانی که میرسی به رودخانه ای با آب زلال و خنک،

یه حس غیر قابل وصف داره

اون لحظه ای که زیر سایه درخت میشینی و پاهاتو میذاری توی آب ،

انگاری خدا بهت یه جون تازه داده،

 

دیدنِ هر روزش به من چنین حس غیر قابل وصفی میده

 

 

۰۴/۰۳/۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">