" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

گاهی باید رفت

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۵۲ ب.ظ

گاهی نباید بمونی تا چیزی رو ثابت کنی.

وقتی کسی تمام تلاششو می‌کنه که ازت دور بمونه،

دیگه ثابت کردن معنایی نداره.

اون‌جا باید آروم و آهسته محو بشی...

باید که نباشی،

تا بودنت کسی رو رنج نده.

 

گاهی واقعاً موندن،

بیشتر از رفتن زخم می‌زنه.

بودن، وقتی که حضورت آرامش نمیاره،

می‌تونه سنگین‌تر از نبودن باشه.

 

وقتی بودنت نه پناه می‌ده، نه آرامش،

وقتی حضورت می‌تونه بشه باری رو دلِ اون آدم...

اون‌جاست که باید رفت.

۰۴/۰۳/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">