" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

وقتی یک " شِفِل" توی مجموعه باشه

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

پا به پاش که بخوای کار کنی،

قبل از اینکه به آخر هفته برسی، مریض می‌شی و باید مرخصی بگیری.

 

میری واحد یک،

می‌بینی کمک‌حال دوستاشه.

میری واحد دو، باز هم اونجاست.

میری واحد بعدی، باز هم همونه.

 

گاهی شک می‌کنی نکنه دونفر با یک ظاهر باشن!

 

منت نمی‌ذاره،

خستگیش از راه رفتن و حالت دستاش معلومه،

اما نمی‌ذاره کسی توی صورتش ببینه.

 

صبح که می‌رسه، اگر از دور کسی رو ببینه،

سریع می‌ره به استقبالش و با هم برمی‌گردن محل کار.

 

انگار خدا بهش رسالتی داده که باید انجامش بده،

رسالتِ کمک کردنِ بی‌منت.

 

من بهش می‌گم «نور»، «روشنایی»،

چون انعکاس حال خوبش مثل نور،

به تمام مجموعه می‌تابه،

و بدون اینکه کسی توجه کنه،

دلیل حال خوب آدماست.

 

ازش که تعریف کنی،

سرخ می‌شه و مظلوم،

و تهش می‌گه «اینطوری نیست».

 

حضور اینجور آدما هم خوبه و هم بد...

خوبیش اینه که توی هر حالتی که باشی،

می‌دونی یکی هست که بهش رو بزنی

و جوابش به هر کمکی مثبته...

و بدیش اون ترسیه که از روزای دیگه نبودنش داری.

 

شبیه کتابیه که وقتی تمومش می‌کنی،

باید دراز بکشی، چشماتو ببندی و بگی:

خدایااا...

مگه می‌شه؟

مگه داریم؟؟

۰۴/۰۳/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۱)

سلام همسر من تمام این خوبیها رو داره

اما دوستش ندارم

چرا؟

پاسخ:
سلام
نمیدونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">