" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

 

زیباترین چیزی که خدا خلق کرده چیه؟

 

به‌نظرم شنیدن صدای بارون زیباست، دیدن خنده‌های بچه‌ها زیباست،

راه رفتن کنار رودخانه زیباست،

شنیدن آواز پرنده‌ها زیباست،

بوییدن گل‌ها زیباست،

و وزیدن باد میان درختان هم زیباست.

 

این‌ها بخشی از زیبایی‌هایی‌ان که خدا خلق کرده.

حتی وقتی به فکرت می‌رسه خودتو عمداً بندازی تا یکی بخنده، اونم زیباست...

چون اون لحظه هم بخشی از خلقت خداست.

 

اما فکر می‌کنم :

زیباترین چیزی که خدا خلق کرده " نگرانی" هستش

 

نگران بودن برای کسی که دوستش داری.

 

نگرانی یعنی قلبت رو گذاشتی جایی که چشم‌هات نمی‌بینه،

اما روحت با همه‌ی وجودش حسش می‌کنه.

 

و شاید خدا،

این حس رو گذاشت تا آدم یادش نره:

دوست داشتن فقط گفتنِ "دوستت دارم" نیست.

گاهی با یه نفسِ سنگین، با یه فکرِ نیمه‌شب،

با یه دعای زیر لب،

آدم عشقشو ثابت می‌کنه.

 

به‌نظرم نگرانی، واژه‌ی "من" رو تعریف می‌کنه.

اینکه بفهمی "من" بالاتر از جسم و روحه،

اونجایی که جسمت توی یه مکان خاص و کنار افراد زیادیه،

اما روح داره بهش جان می‌ده،

در حالی که تو، واقعاً اون‌جا نیستی.

و تمام حواس و ادراکت پیش کسیه که حتی چشات اونو نمی‌بینه

و در عین حال داری حسش می‌کنی.

 

نگرانی فقط یه حس نیست،

یه تعریف جدیده از "من"ه.

اون لحظه‌هایی که جسمت توی یه جمعه، کنار صدای خنده و حرف،

ولی انگار یه چیزی از تو کَنده شده...

تمامیِ "من"ت، پیش اونه.

جایی که چشم‌هات نمی‌بینن، ولی دلت می‌لرزه.

اونجاست که می‌فهمی "من" یعنی فراتر از بدن، فراتر از فکر.

یعنی جایی که ادراکت حضور پیدا می‌کنه،

حتی وقتی حضورت نامرئیه.

و چقدر عجیبه... اینکه بتونی حس کنی کسی رو،

بدون لمس، بدون صدا، بدون حضور...

فقط با دل.

پژواک
۰۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۹:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

میری به رفیقت میگی 

داری ده میلیون بهم قرض بدی؟؟

میگه هفته آینده میدمت..

 

از حالا خوشحالی که هفته آینده..

حالا آیا رفیقت روی حرفش بمونه؟ یا نه...

اما تو خوشحالی.

چه بسا برای اون پول نقشه بکشی و چیزایی که میخای باهاش بخری

رو هم بری نشون کنی...

 

به رفیقت اعتماد میکنی و به خدا، نه....

 

خدا میگه

من میدونم نیازهات چیه.

چقدر پول نیاز داری

چند تا رفیق نیاز داری

به کدوم وسیله نیاز داری

من همه ی نیازهای لمسی و حسی و ادراکی تو رو میدونم

و بهت میدم

برات به موقع میرسونم...

اما باز دلت آشوبه که چکار کنم اگر .. اگر... اگر

پژواک
۰۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۱:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

بعضی حضورها، بی‌صدا میان... نه سلامی، نه قراری

فقط یه گوشه‌ای از دلت رو تسخیر می‌کنن.

با اینکه عقل می‌گه: نباید...

منطق هشدار میده...

شرع نهی میکنه....

یه چیزی توی دلت، یه صدای لجباز و بی‌منطق، چنگ می‌ندازه به قلبت

و می‌گه: باید... باید...

چون " دل" یک جهان دیگه است و چیزی رو درک میکنه که هیچی دیگه درکش نمیکنه

"مثل وقتی که پشت چراغ قرمز، یکباره نگاهت میفته ده متر اونطرف تر و میبینی که یکی داره نگاهت میکنه، اون نگاه رو حس کردی، بدون اینکه براش دلیل منطقی داشته باشی"

دل، فرمول نمی‌خواد پیش‌نیاز نمی‌خواد دل، فقط لمس می‌کنه...

یه نگاه، یه حضور، یه لرزش کوچیک، کافیه تا خودش رو بسپره.

و اون‌وقت دیگه هیچی جلودارش نیست؛ نه منطق، نه ترس، نه حتی آینده.

دل، وقتی بخواد... حتی با هزار تا "نباید"، بازم راه خودش رو می‌ره...

چون دل، همیشه قبل از فکر عاشق میشه.

پژواک
۰۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

کتاب در مورد دوتا پسر هست  اوایل جنگ جهانی که توی دبیرستان با هم دوست میشن،

و یک پیوند قلبی عمیق بینشون اتفاق میفته و هر لحظه دوست دارن با هم باشن،

دوتا رفیق فابریک...

 

اما طی اتفاقی در دوران هیتلر مجبور میشن از هم دور بمونن و سالها بعد...

هنوز غم و زخمِ این دوری پابرجاست،

این رمانِ کوتاه، به خوبی عمق دوستی و شکنندگی رابطه رو به تصویر میکشه

 

پ .ن : عنوان برگرفته از نام کتاب

پژواک
۰۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر