" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

لبه ی تیغِ احساسات

چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ

دوست داشتن،

شبیه سیله که می‌شوره، می‌بره

و وقتی تموم می‌شه، تو دیگه اون آدم قبلی نیستی.

یا شاید شبیه بارونه.

آروم، ولی عمیق که بوی تنتو عوض می‌کنه،

رنگ دلتو می‌شوره حتی اگه کوه باشی.

 

دوست داشتن،

همون "ماهِ" لعنتیه که پلنگو تا لبه‌ی پرتگاه می‌کشونه،

با نوری که نمی‌ذاره برگرده.

 

دوست داشتن،

اون تیریه که از کمان آرش رها شد

و هرچی بیشتر شیره‌ی جونشو گرفت، زمین بیشتری رو فتح کرد.

دوست داشتن

یعنی زخمیِ  خار بشی، حتی اگر هیچوقت به گل نرسی.

دوست داشتن

یعنی قدم زدن وسط جنگلی پر از رود و درخت،

پر از نسیم خنک و آواز پرنده،

جاده ای رویایی که منتهی میشه به برزخِ دلتنگی.....

 

دوست داشتن یعنی تمنای من و نادیده گرفتن های تو..

نظرات  (۱)

دوست داشتن و فقط دوست داشتنه که بالا می بره آدمو و ازش یکی بهتر از قبل می سازه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">