" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

خدا قوت

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۱:۵۶ ب.ظ

وسط شلوغی‌های روزمره،

بین اون‌همه هیاهو و منم‌منم کردنِ آدما،

 

وقتی زنگِ تلفنت بند نمیاد،

و هر ساعت باید جواب چند نفر رو بدی،

در حالی که همه طلبکارتن و توقع دارن...

 

هرچقدر هم که صبور باشی،

باز یه وقتایی می‌رسی به نقطه‌ی جوش؛

به جایی که حتی خودت رو هم نمی‌تونی تحمل کنی.

 

اما...

همون یه لحظه،

یهو اونی که باید باشه، پیداش می‌شه...

آروم از کنارت رد می‌شه و فقط می‌گه: "خدا قوت".

انگار برای موتورِ جسمت،

یه ترموستات باز شده؛

گرما تخلیه می‌شه،

یه‌هو سبک می‌شی، خنک می‌شی،

دوباره سر پا می‌شی،

و باز می‌تونی آدما رو تحمل کنی.

۰۴/۰۳/۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
پژواک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">