" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لحظه» ثبت شده است

بعضی وقتا لحظاتی توی زندگیت رخ میده که ناب هستن

و تو ،

 روزها حتی ماهها و سالها منتظری

دوباره مثل اون لحظه توی زندگیت پیدا بشه،

دریغ از اینکه هر رویداد و اتفاق در هر لحظه

متعلق به همون لحظه بوده و تمام شده...

 

وقتی میری کوهنوردی

توی مسیر که همیشه آبشار نمیبینی،

ممکنه در تمامِ مسیر فقط یکجا

یک آبشار ببینی

اون زیبایی، اون آرامش ، اون حالِ خوب...

بالاخره توی مسیر

گاهی آفتابِ سوزان هستش و گاهی رودخانه،

گاهی گِل و لای هست و گاهی ممکنه کفشت پاره بشه

یا زمین بیفتی و زخمی بشی،

اگر قرار بود تمامِ مسیر فقط آبشار باشه

که آبشار، اصالت و مفهوم خودشو از دست میداد،

 

زندگی هم همینه،

اگر جایی با کسی حالت خوب بود

این حس و حالِ خوب فقط متعلق به اون لحظه از زمان هستش

و دیگه دنبالش نگرد..

رها کن و اجازه بده خداوند دوباره توی مسیرِ زندگی

با یک آبشار دیگه، با یک اتفاقِ خوبِ دیگه،

سورپرایزت کنه

 

پژواک
۰۷ فروردين ۰۴ ، ۱۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر