" پژواک " ، " آرام "

با خودم عهد کرده بودم...
در دل شلوغی‌ها گم نشوم،
فقط کارم را بکنم؛
بی‌حرف، بی‌حاشیه، بی‌دل‌دادگی.

اما نشد...
همه‌چیز، هیچِ محض بود.
و ناگهان به خودم آمدم
و دیدم تمامِ من،
«تویی».

نمی‌دانم
"منِ" تاریک درونم را صدا کردی،
یا "منِ" خوبم را بوسیدی.
اما هر چه هست—
در اوجِ رنج،
با تو آرامشی دارم
که از جنس زمین نیست.

بعضی آدما شبیه عطر حرم هستن.
همونقدر تند و موندگار
دو تا جمله میگن و رد میشن
اما تا آخرِ روز با حرفاش زندگی میکنی

پژواک
۰۴ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۱۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

مثل یه آدمی که آسم داره و دکتر بهش می‌گه باید بری کوهستان زندگی کنی…

هوای خالص، ساده، ولی نجات‌بخش.

 

بعضی وقتا روح آدمم آسم می‌گیره…

و تنها چیزی که خوبش می‌کنه، نفس کشیدن توی هوای حضور یه آدم خاصه.

کنارش نفس می‌کشی، بی‌اون‌که بفهمی سال‌ها خفه بودی.

 

کافیه فقط کنارش باشی، فقط صدای حرف زدنش رو بشنوی.

مهم نیست چی می‌گه، چون حواست به معنای کلمات نیست…

اون چیزی که حالت رو خوب می‌کنه، فقط صدای خودشه.

 

کنارش، لازم نیست دنبال دلیلِ بودنشون بگردی…

چون خودشون، خودِ زندگی‌ان.

پژواک
۰۳ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مثل ذوقِ پیدا کردن یه دونه تخم آفتابگردون

روی زمین،

وقتی پاکتِ تخمه ته کشیده،

مثل گلِ تساویِ دقیقه‌ی ۹۰+۳،

یا پولی که

تو جیبِ کاپشنِ قدیمیِ انباری پیدا می‌کنی...

 

مثل کودکی فقیر

که خوابِ دوچرخه دیده...

 

دیدنش

باعث می‌شه

اون لحظه از زندگی رو

واقعاً زندگی کرده باشم.

 

و با خودم میگم.

چرا علم، با تمامِ پیشرفتش، هنوز ناتوانه؟

و چرا

نمی‌تونیم حسِ اون لحظه‌ی ناب و بی‌تکرار رو

قاب بگیریم...

حتی اگر ممنوعه‌ترین حسِ جهانم باشه...

 

آخه این آدم جوری به دلت می‌شینه

که حتی وقتایی که ازش متنفری،

بازم دوستش داری.

در اوج قهر و نخواستن،

فقط نفس کشیدن کنار اونه

که می‌تونه معجونِ روحت باشه.

 

وقتی مشغول کار هست و دستاشو میبینی

قند توی دلت آب میشه و آروم و آهسته قربون، صدقه

تک تک انگشتاش میشی...

 

انگاری حتی فقط ایستادن کنارش " زندگی بدون زمان و مکان"

رو معنا میبخشه

 

این شخصِ خاااص،

همون حکایت آب زلال تو دل کویره،

همون تنها گل رز وسط باغچه خشک و بی جان.

همون تنها میوه ی مونده

روی درختی که داره آماده میشه برای خواب زمستونی

 

 

پژواک
۰۲ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آتیش وقتی کوچیکه،

با یه کپسول، با یه شیلنگ آب خاموش میشه...

ولی وقتی یه جنگل آتیش می‌گیره،

فقط بارونه که می‌تونه خاموشش کنه.

 

بعضی وقتا آدما با حرفاشون، با تهمت‌هاشون،

با داد زدن و قضاوتاشون،

اون‌قدر خستت می‌کنن

که انگار دارن جنگلِ وجودتو

درختای روح و روانتو

می‌سوزونن...

 

اون‌جاست که فقط

بارونِ حضورِ یه آدمِ خاص

می‌تونه خاموشت کنه

و دوباره شادابت کنه.

 

نه فقط برای من که دوسش دارم،

برای هر کسی که یه روز، یه جا

همکارش بوده، رفیقش بوده،

یا حتی فقط یه سلام باهاش رد و بدل کرده...

 

همه، اون بارونی بودنشو حس کردن...

اون آرومیِ نجات‌بخششو فهمیدن.

پژواک
۰۱ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وسط شلوغی‌های روزمره،

بین اون‌همه هیاهو و منم‌منم کردنِ آدما،

 

وقتی زنگِ تلفنت بند نمیاد،

و هر ساعت باید جواب چند نفر رو بدی،

در حالی که همه طلبکارتن و توقع دارن...

 

هرچقدر هم که صبور باشی،

باز یه وقتایی می‌رسی به نقطه‌ی جوش؛

به جایی که حتی خودت رو هم نمی‌تونی تحمل کنی.

 

اما...

همون یه لحظه،

یهو اونی که باید باشه، پیداش می‌شه...

آروم از کنارت رد می‌شه و فقط می‌گه: "خدا قوت".

انگار برای موتورِ جسمت،

یه ترموستات باز شده؛

گرما تخلیه می‌شه،

یه‌هو سبک می‌شی، خنک می‌شی،

دوباره سر پا می‌شی،

و باز می‌تونی آدما رو تحمل کنی.

پژواک
۰۱ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خسته ام،

مثل فرمانده سپاهی شکست خورده،

در جنگی نا برابر...

که داره کشورش رو از دست میده،

 

دیدنت حُکمِ رسیدن نیروی کمکی را دارد..

 

پ . ن :  سکوتت حکم تیرباران کردنم را، دارد... بنویس

 

پژواک
۳۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مثل آن پنجره که رو به افق باز شده،

دیدنت خاطره انگیزترین تصویر است.

 

گفته بودی که برو، اینهمه آزار مده،

چه توان کرد، دلم پیش نگاهت گیر است.

 

 

پژواک
۳۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۴:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

بهش می‌گن آچار فرانسه...

نه برای اینکه همه‌کاره‌ست،

برای اینکه وقت گره افتادن کار،

همه ناخودآگاه چشمشون می‌افته به اون.

یه جور اطمینان قدیمی تو رفتارش هست؛

انگار همیشه آماده‌ست خودش رو خرج کنه،

تا بقیه یک دقیقه کمتر درد بکشن.

 

من بهش می‌گم سیاره مشتری؛

نه فقط چون بزرگه،

بلکه چون طوفانای عالمو تو خودش نگه می‌داره،

تا ستاره‌های کوچیک‌تر نفس راحت بکشن.

غم که تو دلش بشینه،

پاییز از رو می‌ره؛

برگ‌ها نمی‌افتن، می‌سوزن.

 

چشماش که برق اشک بگیره،

انگار جهان یه لحظه وایمیسته،

و تو، از فرسنگ‌ها دور،

دردی رو حس می‌کنی

که انگار برای تن تو فرستاده شده...

نه چون ضعیفه،

چون درد کشیده،

اما هنوز خم نشده.

 

حرف که می‌زنه،

صداش مثل موسیقی با ارتعاش بالاست؛

از همون آهنگا که نمی‌ذاره

به هیچی جز خودش گوش بدی.

یه صدای پر از "می‌فهممت"،

یه لحن که می‌تونه شبو از دل آدم دربیاره.

 

اگه یه روز دلش بلرزه،

دلِ همه‌ی اطرافش لرزون می‌شه؛

چون ناخودآگاه بهش تکیه کرده بودن،

حتی بی‌اینکه بدونن.

و عجیبه...

با همه‌ی دردایی که تو دلش داره،

بازم وقتی می‌خندی،

اون لبخندش از همه‌ پررنگ‌تره.

 

گاهی می‌گم نکنه فرشته‌ست...

اما یادم میاد که گفتن:

"مقام آدم از فرشته بالاتره."

خب، اگر من آدمم، اون چیه؟

 

شاید از جنس اون آدماست

که خدا وقتی خلقش کرده،

آروم توی گوشش گفته:

"" تو رو خاص آفریدم ... "

پژواک
۳۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۹:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

آدم می‌تونه تو هر جایی زندگی کنه و حالش خوب باشه.

یکی تو قطب زندگی می‌کنه و هیچ‌وقت آفتابو ندیده،

یکی دیگه تو دل کویره و نمی‌دونه برف چه شکلیه.

یه‌سری دریا رو ندیدن، یه‌سری جنگلو…

ولی بازم خوشحالن.

 

آدم می‌تونه چاق باشه یا لاغر،

قد بلند باشه یا کوتاه،

اما شاد زندگی کنه.

 

تهش مهم این نیست کجایی یا چه شرایطی داری،

مهم اینه اون‌که دوستش داری، کنارته.

همین که جلو چشماته،

انگار دنیا رو داری.

پژواک
۳۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۷:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

مثل حس دیدن غروب آفتاب،

روی یه تپه بلند،

وقتی باد موهاتو بازی می‌ده

و پرستوها توی آسمون پر می‌زنن،

یه حس آروم و عمیق که انگار

دنیا یه لحظه فقط مال توئه.

 

مثل حس بچه‌ای که لباس نو خریده

و شب می‌ذاره زیر بالشتش،

 

مثل حس اولین بار که گنبد امام رضا رو می‌بینی

وقتی میری مشهد،

 

مثل حس وقتی از خواب بد پریدی

و دست مادرت آروم نوازشت می‌کنه،

 

مثل اون همه حسایی که نمی‌شه گفتشون،

فقط باید با دل لمسشون کنی.

 

نشستن بعضی آدما کنار تو و حرف زدن،

حتی اگه موضوعش کار باشه،

 

از همون جنس حس‌هاست؛

همونقدر نرم،

همونقدر شیرین،

همونقدر آروم،

 

که دلت می‌خواد

زمان وایسه

و همون لحظه،

برا همیشه بمونه...

پژواک
۲۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر